قوله تعالى: و منْ أحْسن دینا اى: احکم دینا ممن اخلص عمله لله، و فوض امره الیه، و هو محْسن اى: موحد لله، محسن الى خلقه، و اتبع دین الله الذى بعث به محمدا. میگوید: کیست دیندار و پسندیده‏تر از آن کس که عمل خود از شرک و ریا پاک کند، و کار خود بالله باز گذارد، و الله را کارساز و کار ران خود داند؟ و آن گه با خلق خدا نیکوکار بود و مهربان، بر پى آن دین ایستد که محمد را بآن دین فرستاد، و آن دین ابراهیم است و ملت وى. ملت ابراهیم در ملت محمد داخل است. هر که بملت محمد اقرار دهد، اتباع ملت ابراهیم کرد.


ابن عباس گفت: اقرار دادن به کعبه، و نماز کردن بآن، و طواف کردن گرد آن، و سعى میان صفا و مروه، و رمى جمرات، و حلق رأس، و جمله مناسک از دین ابراهیم است. هر که نماز سوى کعبه کرد، و باین صفات اقرار داد، اتباع ملت ابراهیم کرد. و این در شأن ابو بکر فرو آمد بقول بعضى مفسران.


حنیفا حال عن ابراهیم، او عن الضمیر فى و اتبع، و معناه: مائلا عن جمیع الأدیان.


و اتخذ الله إبْراهیم خلیلا ابن عباس گفت: ابراهیم مهماندار بود، خانه بر سر راه داشتى، تا هر کسى که بر وى گذشتى، وى را مهمان کردى. پس یک سال مردمان را قحط رسید، از ابراهیم طعام طلب کردند، و ابراهیم را عادت بود که هر سال بار از مصر آوردى، از نزدیک دوستى که در مصر داشت. غلامان را و شتران را فرستاد نزدیک وى، بار خواست، و بار نبود آن سال، که ایشان را هم قحط رسیده بود. شتران را تهى باز گردانیدند، تا بهامونى رسیدند که پر از ریگ بود، آن چاکران ابراهیم با خود گفتند: اگر اشترانرا باز گردانیم بى‏بار، نه خوب بود، و دشمن را شماتت بود. درایستادند و غرارها پر از ریگ کردند. چون بر ابراهیم رسیدند قصه با ابراهیم بگفتند، و ابراهیم دلتنگ شد، که مردم را امیدوار کرده بود، و دل بر آن نهاده که اکنون طعام رسد. و ساره در آن حال خفته بود، و ازین قصه خبر نداشت. پس ابراهیم در خواب شد از دلتنگى، و ساره بیدار گشت، و پرسید که غلامان ما رسیدند از مصر؟ و بار آوردند؟ گفتند: آرى رسیدند. ساره سر آن بار بگشاد، آرد سفید نیکو دید. خبازان را بفرمود تا در پختن ایستادند. چون ابراهیم (ع) بیدار گشت، بوى طعام بوى رسید، گفت: یا سارة من این هذا الطعام؟ از کجا آمد این طعام؟ گفت: این آنست که از نزدیک خلیل تو آن دوست مصرى آوردند. ابراهیم فضل و کرامت خداى بر خود بدانست و گفت: این از نزدیک خلیل من الله است، نه از نزدیک خلیل مصرى. ابن عباس گفت: آن روز رب العزة ابراهیم را دوست خوانده، و او را خلیل خود خواند. و گفته‏اند: آن روز که فریشتگان در پیش ابراهیم شدند، بر صورتهاى غلامان نیکو روى، ابراهیم پنداشت که ایشان مهمانان‏اند، گوساله فربه بریان کرد، و نزدیک ایشان آورد، آن گه گفت: بخورید بدو شرط: یکى آنکه چون دست بطعام برید گوئید: «بسم الله»، و چون از طعام فارغ شوید، گوئید: «الحمد لله». جبرئیل گفت: یا ابراهیم! سزاوارى که الله ترا دوست خود گیرد، و خلیل خود خواند.


گفت آن روز رب العزة او را خلیل خود خواند. و گفته‏اند: ملک الموت بصورت جوانى در سراى خلیل شد، و خلیل او را نشناخت، گفت بدستورى که درین سراى آمدى؟


ملک الموت گفت: بدستورى خداوند سراى. پس ابراهیم او را بشناخت، آن گه ملک الموت گفت: یا ابراهیم! خداى بنده‏اى را از بندگان خود بدوست گرفت.


ابراهیم گفت: آن کدام بنده است، تا من او را خدمت کنم تا زنده باشم؟


ملک الموت گفت: آن بنده تویى یا ابراهیم. گفت: بچه خصلت مرا دوست گرفت؟


و خلیل خواند؟ گفت: بأنک تعطى و لا تأخذ.


روى عبد الله بن عمر، قال: قال رسول الله (ص): «یا جبرئیل لم اتخذ الله ابراهیم خلیلا؟» قال: «لاطعامه الطعام یا محمد»، و روى ابو هریرة قال: قال رسول الله (ص): «اتخذ الله ابراهیم خلیلا، و موسى نجیا، و اتخذنى حبیبا، ثم قال: و عزتى لاوثرن حبیبى على خلیلى و نجیى»، و قال (ص): «لو کنت متخذا خلیلا لاتخذت أبا بکر خلیلا، و ان صاحبکم خلیل الله»، یعنى نفسه.


اما خلیل از روى لغت آن دوست است که در دوستى وى هیچ خلل نبود.


ابراهیم خلیل است، یعنى که الله او را برگزیده و دوست داشت، دوستى تمام، که در آن هیچ خلل نه، و روا باشد که معنى خلیل، فقیر بود، زیرا که خلت حاجت و فاقت باشد. یقال: سد خلته‏اى حاجته. قال زهیر یمدح هزن بن سنان:


و ان اتاه خلیل یوم مسغبة


یقول لا غائب مالى و لا حرم‏

خلیل اى فقیر، و ابراهیم، خلیل الله، لأنه فقیر الى الله، محتاج الیه، لا حاجة له الى غیره.


ترسایى از شیخ ابو بکر وراق ترمدى سوال کرد، گفت: چرا جائز است خداى را جل جلاله ابراهیم را دوست گیرد؟ و جائز نمیدارید که عیسى را فرزند گیرد؟


ابو بکر وراق جواب داد که: فرزند اقتضاء جنسیت کند، و خداى را جنس نیست، و دوستى اقتضاء جنسیت نکند. نه‏بینى که کسى اسبى دوست دارد، یا جوهرى دوست دارد، یا جامه، یا بنائى، وزین هیچ چیز بفرزندى نگیرد، تا بدانى که فرزند اقتضاء تجانس کند، و لا جنس له جل جلاله. ترسا چون این سخن بشنید مسلمان گشت، و بدین اسلام در آمد.


و لله ما فی السماوات و ما فی الْأرْض یختار منها ما یشاء و من یشاء، و کان الله بکل شیْ‏ء محیطا احاط علمه بجمیع الأشیاء.


و یسْتفْتونک فی النساء الآیة سبب نزول این آیت آن بود که عرب در زمان جاهلیت نه زنان را از میراث چیزى میدادند و نه کودکان را، بلکه مردان را میدادند، مهینان ایشان را. رب العزة درین آیت نصیب زنان و نصیب کودکان از میراث بایشان الحاق کرد، و بداد فرمود. و نیز دختران یتیم میبودند با مال و بصورت زشت، که اولیاء ایشان از بهر زشتى صورت نمى‏خواستند که ایشان را بزنى کنند، و ایشان را بکسى نمیدادند، و در خانه میداشتند از بهر مال که داشتند، بامید آنکه مگر بمیرند، و مال ایشان بمیراث بر گیرند.


سدى گفت: این در شأن جابر عبد الله فرو آمد، که دختر عمى داشت، یتیمه و نابینا بود، و بصورت زشت. جابر گفت: یا رسول الله! بآن صفت که وى است میراث گیرد؟ رسول خدا گفت: نعم، گیرد. پس میراث که وى را بود بوى داد. آن گه او را در خانه میداشت، و بزنى بکس نمیداد، از بیم آنکه شوهر و فرزندان وى مال بمیراث برند، و خود بزنى نمیکرد که جمال نداشت، و گوش بر آن نهاده که تا بمیرد، و آنچه هست از مال وى بمیراث برگیرد. رب العالمین این آیت فرستاد: و یسْتفْتونک فی النساء اى یستعرفونک. و الفتیا و الفتوى لغتان، و هو تعریفک الأمر، افتانى اى عرفنى. میگوید: از تو فتوى میپرسند و فتوى میخواهند در کار زنان، قل الله یفْتیکمْ فیهن و ما یتْلى‏ علیْکمْ‏


موضع «ما» رفع است، المعنى: الله یفتیکم فیهن.


و ما یتْلى‏ علیْکمْ فی الْکتاب ایضا، یفتیکم فیهن. میگوید: الله فتوى میکند و قرآن فتوى میکند، و آن آنست که در اول سورة گفت: و آتوا الْیتامى‏ أمْوالهمْ.


ما کتب لهن یعنى فرض لهن من المیراث. و ترْغبون أنْ تنْکحوهن یعنى: و ترغبون عن أن تنکحوهن لدمامتهن.


و الْمسْتضْعفین من الْولْدان این در موضع خفض است، عطف على قوله فیهن، یعنى قل الله یفتیکم فیهن، و فى المستضعفین من الولدان. و قیل عطف على قوله: فی یتامى النساء، المعنى: فى یتامى النساء و فى المستضعفین من الولدان الذین لا تورثونهم.


و أنْ تقوموا اى: و یفتیکم ان تقوموا للیتامى، بالْقسْط اى بالعدل فى میراثهم و مالهم و نکاحهم. قیل: نزلت فى ام کحة و بناتها على ما سبق شرحه فى صدر السورة.


قال ابن عباس و عائشة: ما کتب لهن، یعنى الصداق، و المعنى: لا توتونهن صداقهن، و ترغبون فى نکاحهن لجمالهن و ما لهن، و قیل: فى المستضعفین هم العبید و الاماء، اى أحسنوا الیهم، لا تکلفوهم ما لا یطیقون.


و ما تفْعلوا منْ خیْر مما امرتم به من قسمة المواریث، فإن الله کان به علیما فیجزیکم به.


و روایت کنند از براء عازب که آخرتر آیتى که از آسمان فرود آمد این آیت بود، و آخرتر سوره‏اى سورة براءة.


و إن امْرأة خافتْ منْ بعْلها نشوزا أوْ إعْراضا الآیة سعید جبیر گفت: مردى زنى داشت، و آن زن پیر گشته بود، و از آن مرد فرزندان داشت. مرد خواست که وى را طلاق دهد، و زنى دیگر از آن نیکوتر بخواهد. آن پیر زن گفت: مرا طلاق مده، و با فرزندان بگذار، و قسمت کن مرا اگر خواهى باختیار خویش در کم و بیش، و اگر خواهى قسمت مکن از بهر من، که روا بود اندى که در نکاح تو بمانم. مرد گفت: چنین کنم، پیش رسول خدا شد، و این حال بگفت.


رسول خدا جواب داد که: الله سخن تو شنید، و اگر خواهد اجابت کند. پس رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد. گویند این مرد رافع بن خدیج الانصارى بود، و زن وى خویلة بنت محمد بن مسلمة الانصارى.


و إن امْرأة خافتْ اى علمت و رأت، منْ بعْلها نشوزا یعنى: یبغضها و یترک مضاجعتها و مباشرتها، و یعرض بوجهه عنها، و یقل مجالستها و محادثتها.


میگوید: اگر زنى از شوهر خویش میشناسد و میداند و مى‏بیند که وى را دشمن میدارد، و مباشرت و صحبت وى مى‏بگذارد، و روى از وى میگرداند، و با وى ننشیند و حدیث نکند، بر ایشان تنگى نباشد که با یکدیگر صلح کنند در قسمت و در نفقه. و این چنان باشد که مرد زن را گوید: تو پیر گشتى و روزگار جوانیت بسر رسید، و من میخواهم که دیگر زنى خواهم، و روزگار قسمت وى بیفزایم، در روز و در شب، تازگى و جوانى وى را. اگر تو بدین خشنودى و رضا میدهى، بر جاى خود و بر حال خود در نکاح من میباش، و اگر نه ترا بخشنودى گسیل کنم. پس اگر زن بدین حال و بدین صفت رضا دهد نیکوکار بود و پسندیده، و وى را بر آن اجبار نکنند، و اگر نه که بدون حق خویش رضا ندهد، واجب آید بر شوهر که حق وى از مقام و نفقه تمام بدهد، یا بنیکویى و احسان وى را روان کند، و وى را برنج‏ و کراهیت ندارد. و مرد اگر وى را دارد، و حق وى با کراهیت صحبت تمام بدهد، محسن باشد و ستوده حق، و الله وى را جزا دهد بر فعل خیر. اینست که الله گفت: و ما تفْعلوا منْ خیْر فإن الله کان به علیما اى یعلمه و یجازیه علیه. اما بر مباشرت وى را اجبار نکنند، که آن على الخصوص حق مرد است، چون فرو گذارد بر آن اجبار نرود، بخلاف مقام و نفقه که حق زنست.


و آنچه رب العزة گفت: و الصلْح خیْر، آنست که پیر زن را میدارد بعد از تخییر در نفقه و مقام، بچیزى معلوم صلح کنند. و رسول خدا (ص) با سوده بنت زمعه همین کرد. زنى بود روزگار بوى برآمده و پیر گشته، و رسول خواست که وى را طلاق دهد. سوده گفت: مرا در جمله زنان خود بگذار، تا فردا در قیامت چون مرا حشر کنند، با زنان تو حشر کنند، و من نوبت خویش روز و شب در کار عائشه کردم.


رسول خدا آن از وى بپذیرفت، و چنان کرد.


قراء کوفه أنْ یصْلحا خوانند، بضم یا و کسر لام بى الف، و هو من الاصلاح.


و در حال تنازع و تشاجر اصلاح استعمال کنند، چنان که تصالح استعمال کنند، تقول: اصلحت بین المنازعین. قال الله تعالى: إلا منْ أمر بصدقة أوْ معْروف أوْ إصْلاح بیْن الناس. و «صلحا» روا بود که نصب على المصدر باشد، لأن الصلح اسم للمصدر من اصلحت، کالعطاء من اعطیت، و روا بود که نصب او بر مفعول به حمل کنى، چنان که گویى: اصلحت ثوبا. باقى «ان یصالحا» خوانند، بفتح یا و لام و تشدید صاد، و بألف، و أصل آن «ان یتصالحا» است، «تا» در صاد مدغم کردند، لتقاربهما فى المخرج، و درین باب تصالح معروف‏تر است.


و أحْضرت الْأنْفس الشح گفته‏اند که شح زن آنست که شوى خودش دریغ آید از زنى دیگر از مهر او، و شح مرد آنست که خویشتنش دریغ آید از زن خویشتن از پیرى یا از زشتى بمهر زنى دیگر. و قیل: و أحْضرت الْأنْفس الشح یعنى الغالب على نفس المرأة الشح. غالب آن بود که زن بخیل باشد و بر مال حریص، چون شوهر وى را ببعضى مال خشنود گرداند، وى نصیب خود از شوهر بتواند گذاشت.


پس گفت: و إنْ تحْسنوا و تتقوا یعنى اگر نیکویى کنید و مفارقت نجوئید، و از میل و جور بپرهیزید، الله تعالى آگاهست، از احسان و جور شما خبر دارد، و جزاء آن چنان که خود خواهد، دهد.


و لنْ تسْتطیعوا أنْ تعْدلوا بیْن النساء اى: لن تقدروا ان تسووا بینهن فى الحب، و لو حرصتم على العدل. معنى آنست که شما اگر چه کوشید و حریص باشید، بر آنکه میان زنان خویش عدل و راستى نگه دارید، در دوستى و مهر نتوانید، که در استطاعت شما نبود که دلها در دوستى راست دارید، اما این یکى توانید که میل نکنید در نفقه و در قسمت. چون دو زن دارید یا بیشتر، همه را در نفقه و در قسمت یکسان دارید، و جوان را بر پیر افزونى منهید، که اگر افزونى نهید، آن دیگر را همچون زندانى محبوس فرو گذارید، آویخته میان دو حال، نه بى‏شوى و نه با شوى.


حسین فضل گفت، عدل بر دو ضربست: یکى آنست که در استطاعت بنده آید، و یکى نه. اما آنچه در استطاعت آید آنست که: بنده را فرمودند، آنجا که گفت رب العزة: إن الله یأْمر بالْعدْل. جاى دیگر گفت: قلْ أمر ربی بالْقسْط. و این عدل نقیض جور است که هر دو در توان بنده آید. اما آنچه در استطاعت و توان بنده نیاید، راست داشتن دل است در مهر و دوستى با همه زنان. و این، بنده را نفرموده‏اند، از آنکه در توان وى نیست. مصطفى (ص) قسمت کرد میان زنان، و عدل و راستى در آن نگه داشت، آن گه گفت: اللهم هذه قسمتى فیما املک فلا تأخذنى فیما لا املک»، و روى انه قال: «اللهم هذه قسمتى فیما املک و أنت اعلم فیما لا املک».


و از عمر خطاب روایت کنند که گفت: اللهم اما قلبى فلا املک، و اما ما سوى ذلک فارجو ان اعدل. و عن ابى هریرة قال: قال رسول الله (ص): «من کانت له امرأتان یمیل الى احدیهما عن الأخرى، جاء یوم القیامة و أحد شقیه ساقط».


و قال انس بن مالک: اذا تزوج البکر اقام عندها سبعا، و اذا تزوج الثیب اقام عندها ثلاثا.


کسى که بکرى بزنى کند، وى را رسد که در قسمت وى را هفت شبان روز بر زنان دیگر افزونى نهد، و اگر ثیب باشد سه شبانروز، آن گه بقسمت و عدل میان ایشان باز شود.


و زنان ذمیات و آزادگان مسلمانان در قسمت یکسان‏اند، و آزاد زن را دو شب است و کنیزک را یک شب. و إنْ تصْلحوا یعنى: بالعدل فى القسمة بینهن، و تتقوا الجور، فإن الله کان غفورا رحیما لما ملت الى التى تحبها بقلبک، بعد العدل فى القسمة.


و إنْ یتفرقا یغْن الله کلا منْ سعته چون حدیث صلح رفته بود، و ذکر اجتماع بر سبیل جواز، از پس آن در فراق سخن گفت، و رخصت داد، تا اگر آن پیر زن بصلح سر در نیارد، و جز تسویت طلب نکند، از یکدیگر بطلاق جدا شوند، و رب العزة ایشان را وعده داد که از فضل خویش هر دو را بى‏نیاز کند، و روزى دهد: آن زن را از شوى دیگر، و این مرد را از زنى دیگر.


گویند: مردى پیش مصطفى (ص) آمد، و عزب بود، و از تنگى روزى و معیشت شکایت کرد. مصطفى او را گفت که: زنى بخواه تا روزیت فراخ شود. یعنى بحکم این آیت که الله گفت: إنْ یکونوا فقراء یغْنهم الله منْ فضْله. دیگرى آمد که زن داشت، و از تنگى معیشت و روزى شکایت کرد. مصطفى (ص) گفت او را که: زن طلاق ده تا روزیت فراخ شود. یعنى بحکم این آیت که الله گفت: و إنْ یتفرقا یغْن الله کلا منْ سعته.


و کان الله واسعا یعنى: لجمیع خلقه فى الرزق و الفضل، حکیما فیما حکم و وعظ.


و لله ما فی السماوات و ما فی الْأرْض الآیة میگوید: خدایراست هر چه در آسمان‏اند از فریشتگان، و هر چه در زمین‏اند از خلقان. و لقدْ وصیْنا الذین أوتوا الْکتاب منْ قبْلکمْ امتهاى گذشته‏اند، و کتابداران پیشینه از تورات و انجیل، و هر چه بود از کتب. و إیاکمْ خطاب امت محمد است، یعنى ایشان را که پیش از شما کتاب دادند، ایشان را و شما را اى امت محمد، اندرز کردیم: ایشان را در کتب ایشان، و شما را در کتاب شما یعنى قرآن، أن اتقوا الله یعنى: وحدوا الله، که خداى را یگانه دانید، و بمعبودى یگانه شناسید. و إنْ تکْفروا و اگر نکنید، و توحید بپوشید، و جحود آرید، فإن لله ما فی السماوات و ما فی الْأرْض و کان الله غنیا حمیدا بحقیقت دانید که هر چه در هفت آسمان و هفت زمین است، همه ملک و ملک اوست، همه رهى و بنده وى است، همه ساخته و صنع وى است، و آن گه از طاعت همه بى‏نیاز است، وز ستایش همه پاک ستوده خود است و بى‏نیاز بجلال خود.


و لله ما فی السماوات و ما فی الْأرْض و کفى‏ بالله وکیلا اى: دافعا و مجیرا حافظا على خلقه شهیدا.


إنْ یشأْ یذْهبْکمْ أیها الناس الآیة این خطاب مشرکان و منافقان است.


میگوید: اگر الله خواهد مرگ بر شما گمارد، و همه را نیست گرداند، و باز قومى دیگر آرد از شما مطیع‏تر و بهتر، یعنى مسلمانان و امت احمد. و همین کرد رب العالمین جل جلاله، که در عهد رسول خدا جهان همه کفر و معصیت داشت، پس علم اسلام آشکارا گشت، و کفر با طى ادبار خود شد، و جهان همه از نور اسلام روشن گشت.


قال ابو هریرة: لما نزلت هذه الآیة ضرب رسول الله (ص) ظهر سلمان، فقال: «هم قوم هذا» یعنى: عجم فارس.


منْ کان یرید ثواب الدنْیا فعنْد الله ثواب الدنْیا و الْآخرة میگوید: هر که بفرائض اعمال، دنیا خواهد، الله تعالى آنچه خواهد از دنیا بوى دهد، یا آنچه خواهد از وى دفع کند در دنیا، اما در آخرت وى را هیچ ثواب نبود. و هر که بفرائض اعمال ثواب آخرت خواهد، رب العالمین آنچه وى را بکار آید از دنیا بوى دهد، و آنچه بنده خواهد از جلب منفعت و دفع مضرت از وى باز نگیرد، و آن گه وى را در آخرت نصیب بود بهشت جاودان و نعمت بیکران، رب العالمین بر نیت آخر، هم دنیا دهد، و هم عقبى، اما بر نیت دنیا آخرت ندهد. رسول خدا گفت: «المومن نیته خیر من عمله، و عمل المنافق خیر من نیته، و کل یعمل على نیته».


قیل: هذه الآیة وعید للمنافقین، و قیل: حض على الجهاد، و ثواب الدنیا هو الغنیمة بالجهاد.


یا أیها الذین آمنوا کونوا قوامین بالْقسْط مفسران گفتند: این آیت در شأن مردى آمد که بنزدیک وى گواهى بود بر پدر وى، و میترسید که اگر آن گواهى بدهد، اجحافى باشد بمال وى، و درویشى وى بیفزاید. و گویند که: در شأن ابو بکر صدیق فرو آمد که کسى را بر پدر وى ابو قحافه حقى بود، و وى گواه بود. میگوید: اى شما که مومنان‏اید! کونوا قوامین بالْقسْط اى: قوالین بالعدل فى الشهادة، در گواهى دادن گویندگان بعدل باشید، راستى نگه دارید، گواهى که دهید خداى را دهید، از بهر صاحب حق، و باز مگیرید، اگر چه آن گواهى بر نفس شما باشد، یا بر پدر و مادر، یا بر خویش و پیوند، و بدان منگرید که آن کس که بر وى گواهى میدهید، توانگرست یا درویش: توانگر را از بهر توانگرى محابا مکنید، و بر درویش از بهر درویشى نبخشائید، کار هر دو بالله فرو گذارید، که الله بدیشان از شما سزاوارتر، و آنچه الله ایشان را خواهد نیکوتر.


فلا تتبعوا الْهوى‏ أنْ تعْدلوا شما بر پى دل خواست خود مروید، تا جور کنید و از حق بگردید. «و ان تلوا» بیک واو و ضم لام قراءت شامى و حمزه است، از ولى یلى ولایة، یقال: و لیت الشی‏ء اذا تولیته، و اقبلت علیه، فولایة الشى‏ء اقبال علیه، و هو خلاف الاعراض عنه. و المعنى: ان تقبلوا او تعرضوا. باقى قراء إنْ تلْووا خوانند بدو واو و سکون لام، من لوى یلوى لیا، و هو من لى القاضى و اعراضه لأحد الخصمین على الآخر، او من لى الشهادة، و هو تحریفها، او من لى الغریم، و هو مدافعته و مماطلته. یقال: لویته حقه اى دافعته، چون از مدافعت بود معنى آن باشد که: و ان تدافعوا فى اقامة الشهادة او تعرضوا عنها فتکتموها.


میگوید: اگر در گواهى دادن مدافعت کنید، و روزگار در پیش افکنید، یا خود انکار کنید، و پنهان دارید، و از آن اعراض کنید. معنى دیگر: «و ان تلوا» و اگر بپیچانید گواهى و سخن، أوْ تعْرضوا یعنى عن الله، و تقوموا بالشهادة، یا روگردانید از پیچ و گواهى بدهید، هر چون که کنید الله بدان دانا است و آگاه، یجازى المحسن باحسانه و المسى‏ء باساءته.


ابن عباس گفت: این آیت در شأن قاضیان آمد که پیچ در روى خویش آرند، و از یک خصم اعراض کنند. مصطفى (ص) چون این آیت فرو آمد، گفت: «من کان یومن بالله و الیوم الآخر فلیقم شهادته على من کانت، و من کان یومن بالله و الیوم الآخر فلا یجحد حقا هو علیه، و لیوده عفوا و لا یلجئه الى سلطان و خصومته، لیقتطع بها حقه، و انما رجل خاصم الى فقضیت له على اخیه بحق لیس هو له علیه، فلا یأخذه و انما أقطع له قطعة من جهنم».


و قیل لعمار بن یاسر: اى الناس احکم؟ قال: الذى یحکم للناس کما یحکم لنفسه، و قال ابن عباس (رض): انما ابتلى سلیمان بن داود بما ابتلى به، لأنه تقدم الیه خصمان، فهوى أن یکون الحق لاحدیهما. و قال عبد الله بن عمر: جاء خصمان الى عمر، فجلسنا الیه، و فى قلبه على احد الخصمین شى‏ء، فأقامهما، ثم جلسا مرة اخرى، فأقامهما، ثم جلسا الیه الثالثة، ففصل بینهما، و قال: انهما جلسا الى و فى قلبى على احد الخصمین شى‏ء، فکرهت ان افضل الحکم على ذلک، فأقمتهما، ثم جلسا الثانیة، و قد ذهب بعض ما فى قلبى، فأقمتهما ثم جلسا الثالثة، و لا ابالى لأى الخصمین کان، فقضیت.


و لوْ على‏ أنْفسکمْ اگر کسى گوید: شهادت بر خویشتن چونست؟ جواب آنست که: حق دیگرى بر خود واجب شناسد، و بدان اقرار دهد. ابن عباس گفت: امروا ان یقولوا الحق و لو على انفسهم.